Wednesday, September 21, 2005

باران: هشت

در آن لحظه ...
نگاهم مات و حيران بود بي تو
پريشان خيابان بود بي تو
كنار اشكها بر گونه هايم
ترنم هاي باران بود بي تو

... و ناگاه
تو پرسيدي كه باران است بي تو؟
بگفتم ابر گريان است بي تو
و تو گفتي كه اشك آسمانها
در اينجا هم فراوان است بي تو
...
و اين همه را آيا تو مي داني؟...

<$BlogItemCommentCount$> Comments:

<$BlogCommentAuthor$> said...

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDateTime$> <$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<< Home