كاغذي پرشده از خطوطي تاريك كه نام تو بر آن پيداست هنوز. من مبهوت و لرزان از سرماي سكوتي طولاني، غوطه ور در همهمه ذهني خيالپرداز، بي نشاني از خيال تو
هرچند گذشت خلوت سرد هبوط
ماندم كه صعود كرده ام يا كه سقوط
از كاغذ بي خطي كه در دستم بود
جز نام تو مانده تيرگي هاي خطوط
<$BlogItemCommentCount$> Comments:
<$BlogCommentBody$>
<$BlogItemCreate$>
<< Home