ساعاتي در كنار اقيانوس نا آرام، به آب بازي و شن بازي مشغول كه شايد كودكي گم شده خود را بازيابم. همان اقيانوس، همان ساحل، همان..... و تنها من همان نبودم. دريا در زير روشنايي خورشيد ابرگرفته در انتظار نوشيدن نور نقره اي مهتاب بيتابي مي كرد چو ن من
موسيقي موج و حسي از عشق و گناه
آهسته به دنبال تو مي رفتم راه
آميخته بود عطر دريا با تو
آويخته بود، بر تو مهتاب و نگاه
<$BlogItemCommentCount$> Comments:
<$BlogCommentBody$>
<$BlogItemCreate$>
<< Home