مبهوت لیوانش .... مست از شرابش .... و همه چیز گذشت، می گذرد و خواهد گذشت جز آن بهت به یاد سرخی شرابی که بر لباني بوسه میزد و سرودن يک لحظه
چشم سيهی خمار و سنگين از خواب
مژگان خميده بر نگاهی بيتاب
مبهوت نگاه مانده در ليواننش
آميخته با سرخ لبی رنگ شراب
<$BlogItemCommentCount$> Comments:
<$BlogCommentBody$>
<$BlogItemCreate$>
<< Home