انگار كه از خوابي طولاني برخاسته ام. يكروز يا يكهفته يا.... نمي دانم. در اين احساس بيداري نگرانم كه در آن خواب خودخواسته بر روح سرگردان من چه گذشت ... و حالا بيداري را جشن مي گيرم با حضوري دور. خواب بود يا رويا ؟ خواب هستم يا رويا مي بينم؟ در انديشه يلداهايي كه گذشتند بي عشق، با عشق، در بهت ، با رويا، بي رويا و..... و يلدا ها را ديگر به هم پيوند نخواهم زد تا سالي را يلدا نبينم
زنداني واژه هاي سربسته! برو
اي شعر ز استعاره ات خسته! برو
در بستر حرفها خمودي آرام
از بستر اين ترانه آهسته برو
<$BlogItemCommentCount$> Comments:
<$BlogCommentBody$>
<$BlogItemCreate$>
<< Home