Tuesday, April 28, 2009

لحظه ها

مهتاب بود. من مبهوت انعکاس نورش در نگاهت و تو دل نگران روشنایی روز. لحظه ها گذشت و با طلوع خورشید، مبهوت گلبرگ های آکنده از شبنم هایی که ساعتی بیش از عمرشان نمانده بود شدم
شفاف ز نور پاک مهتاب شدی
از سرزدن سپیده بی تاب شدی
مبهوت تو چشم آرزومندی بود
خورشید دمید و قطره ای آب شدی

<$BlogItemCommentCount$> Comments:

<$BlogCommentAuthor$> said...

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDateTime$> <$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<< Home