مهتاب بود. من مبهوت انعکاس نورش در نگاهت و تو دل نگران روشنایی روز. لحظه ها گذشت و با طلوع خورشید، مبهوت گلبرگ های آکنده از شبنم هایی که ساعتی بیش از عمرشان نمانده بود شدم
شفاف ز نور پاک مهتاب شدی
از سرزدن سپیده بی تاب شدی
مبهوت تو چشم آرزومندی بود
خورشید دمید و قطره ای آب شدی
<$BlogItemCommentCount$> Comments:
<$BlogCommentBody$>
<$BlogItemCreate$>
<< Home