Saturday, May 28, 2005

معراج در برهوت

باز زمزمه نامي بر لبانم جاري است. نامي كه نشان از حضوري است بي انتها كه نميدانم به اوجم خواهد برد يا به سقوطم خواهد كشاند؟ در هر دوحال براي مدتي احساس رها شدن و پرواز را مي چشاندم. گر به اوجم مي برد براي هميشه و گر به سقوطم مي كشاند هنوز احساس شيرين معلق بودن وجود دارد.... و تنها زمزمه نام اوست كه مرا به روياهاي دست نيافتني ام مي كشاند. روياهايي كه نمي دانم چيستند، اما مي دانم كه چه نيستند. .. و باز با يادش مي نويسم
اي نام تو آميخته با حرم سكوت
اي ياد تو در زمزمه محو قنوت
تا عطر تو در هبوط من جاري شد
معراج شد آن هبوط در اين برهوت

Sunday, May 22, 2005

بهار

هوا رنگارنگ از پروانه هاي مهاجر و نسيمي جاري از رقص بالهاي رنگارنگشان
حتي در رويا نيز تصور چنين صحنه اي را نكرده بودم
گوشه هايي از راه در ميان گلهاي زرد وحشي شقايقهاي نارنجي آمدن بهار را فرياد مي زنند.
انگار بهار آمده اين بار
امروز گل شقايقي ديدم
هرچند كه بي تو در سكوتي تلخ
احساس بدي ز عاشقي ديدم
پر بود هوا ز رنگ پروانه
پروانه تمام راه پر ميزد
انگار به خاطرات دورم نيز
چون حافطه اي قريب سر مي زد
.....

Sunday, May 08, 2005

باران: سه

و من محو گونه هايش كه غرق در بوسه اي پنهاني از شرم به سرخي ميزند
آن بوسه كه داده بودمش پنهاني
خاموش از آن فاصله باراني
آرام خطوط گونه اش را مي شست
شد محو خطوط خيس بي پاياني