Wednesday, April 13, 2005

باران: دو


و ناگاه در چشمش نگاه حبس مي شود....
در چشم تو تا نگاه شد زنداني
آرام پس از تبسمي طولاني
تصوير تو با خطوط باران آميخت
آيا تو همان حضور بي پاياني؟

Sunday, April 10, 2005

باران: يك

فاصله اي زلال. عبور نگاهي معصوم از پشت شيشه ها و آميختنش با نگاهي گناه آلوده در خطوط باران
تا عطر تورا وجود من مي بويد
با چشم تو چشم من سخن مي گويد
باران كه نگاه بي گناهت را شست
آيا كه گناه چشم من مي شويد؟

Wednesday, April 06, 2005

به ياد خدايار عزيز

به ياد خدايار عزيز كه اولين بهار را در دنيايي بهتر مي گذراند

عيد آمد و خانه رنگ ديدار نداشت
عيدانه بدون تو خريدار نداشت
در عرش خدا نشست در تنهايي
انگار خداي ما خدايار نداشت