Sunday, October 16, 2005

افطار

ماه رمضاني كه به نيمه اش نزديك مي شود. هوا خيس از باراني تازه كه غبار از تصويري پر از خاطره مي شويد... و من همچنان مبهوت كه خوابم يا بيدار... و تو دورتر مي شوي و من در انتظار لحظه اذان تا زمزمه نام تو پايان روزه اي ديگر شود
افطار تمام روزه هايم نامت
آرامشم از حضور بي آرامت
مبهوت دلي که مي پرد از بامي
مبهوت دلم که مي پرد در دامت