Wednesday, September 24, 2008

غربت

رابطه ها در غربت کتابی است که هر از گاهی باید صفحاتش را خوانده فرض کرد و دیگر سراغشان نرفت. قصه های آنقدر تکرار می شود که توان تعریف کردن هم نمی ماند انگار و حس در ذهن سپردن. ذهنی که بهتر است خاطرات زیباتری را ذخیره کند
در حنجره ام توان فریاد نماند
از آنهمه تکیه گاه جز باد نماند
در زمزمه مبهم خود گم گشتم
جز خاطره از نام تو در یاد نماند

Sunday, September 21, 2008

دلتنگ گریه هایی هستم که زنگار از دل پاک کند، هرچند دیرگاهی است که گریستن نیز از یادم رفته انگار

افتاده بر آب، چهره ابر سیاه

از شرم، درون ابر پنهان شده ماه

قلبم چو مه و ابر سیه فام منم

باران سرشک، آردم برق نگاه