Tuesday, August 29, 2006
ساحلي كه تنها مانده است مدتها - و انگار كسي ماسه هايش را با قدمهاي آرامش نمي خراشد- به نجواي آرام امواج گوش مي سپارد. هوا ساكن و لبريز از عطر دريا، بادي نمي وزد تا عطرش - كه با عطر دريا آميخته است - باقي بماند براي ما كه روزي از آنجا گذر خواهيم كرد
اي عطر تو پيچيده در اين ساحل دور
هر گوشه نشانه اي نهادي ز حضور
بيتاب تو مبهوت حضورت بوديم
بي صبر، تو را زمزمه كرديم، صبور