Thursday, May 24, 2007
داستان " ابر صورتی " از علیرضا محمودی ایرانمهر را می شنیدم. فایلش را از رادیو زمانه دانلود کردم ( اینجا). مرا در بهت فرو برد. چندین بار گوش دادم و بیش از آن گریستم. شاید به یاد همه آنها که می خواستند ساده زندگی کنند و ناخواسته مردند. به یاد دوستانم افتادم که اینگونه رفتند و هنوز بعد از گذشت بیش از بیست سال رفتنشان را باور نمی کنم و طراوت حضورشان را حس می کنم هر از گاه که به خوابم مي آیند. "م" از کلاس دوم راهنمایی رفت و برای سوم راهنمایی هرگز باز نگشت. "ب" برای برداشتن لنگه دمپایی اش در وقت استراحت به بیرون از سنگر رفت و خمپاره امانش نداد. "ف" از کلاس سوم دبیرستان و "ا" از کلاس چهارم دبیرستان رفتند تا خط شکن کربلای ۵ و قربانی استراتژی امواج انسانی شوند. "ع" که تازه معلمی را وا نهاد برای عملیات فاو . "س" همبازی کودکیم که از سال ۶۷ و در بازپس گیری مهران تاکنون مفقودالاثر است. "ح" همکلاسی و همبازی کلاس پنجم دبستانم که پس از سالها اسارت جسمی شیمیایی و ذهنی موج زده بازگشتش را بیش از دو سال امان نداد. رفتند و فرماندهانشان ماندند بر گرده هامان چون بختکی لرزان..... میلوسوییچ در زندان لاهه مرد و ترکمن باشی از بستر بر نخواست و پینوشه در سایه محاکمه مرد و چائوشسکو تیرباران شد و صدام با اشهدی ناتمام به وصال درک رسید. ... آهنگ از کرخه تا راین را گوش میدهم و می گریم به یاد همه دوستان رفته
پی نوشت: این پست منصور نصیری بر بهتم افزود ..... وبلاگی با دیدگاه حرفه ای و تحسین برانگیز دارد