يلدا هم گذشت ديگر بار و می آيد ديگر بار - با ما يا بی ما- و من در اين طولانی ترين شب سال، طولانی ترين بهت را تکرار می کنم. يلدای طولانی که سرد و ساکت نيست، دلگير نيست، با هميشه اما فرق دارد و من همچنان مبهوت تمامی یلداهایی که گذشتند
يلدا شب شعر حافظ و راز و نياز
دلتنگی سينه های آلوده راز
اينگونه که بی تو می رود يلدايم
فردا شب نیز، بی تو می آيد باز
صعود يا سقوط
كاغذي پرشده از خطوطي تاريك كه نام تو بر آن پيداست هنوز. من مبهوت و لرزان از سرماي سكوتي طولاني، غوطه ور در همهمه ذهني خيالپرداز، بي نشاني از خيال تو
هرچند گذشت خلوت سرد هبوط
ماندم كه صعود كرده ام يا كه سقوط
از كاغذ بي خطي كه در دستم بود
جز نام تو مانده تيرگي هاي خطوط